Your cart is currently empty!
باورهای غلط رایج درباره مغز و یادگیری

در دنیای آموزش، برای بهبود شیوه های تدریس موثر، درک فرآیند و چگونگی یادگیری در مغز ضروری است. با این حال، حجم بالای اطلاعاتی که در این باره به وجود دارد، و افسانهها یا باورهای غلط عصبشناختی که در میان این اطلاعات هست، میتواند چالشبرانگیز و گمراهکننده باشد. در این پست ، ما چند افسانه یا باور غلط رایج عصبشناختی در مورد عملکرد مغز و یادگیری را بررسی میکنیم و راهکارها و رویکردهایی را معرفی میکنیم که مبتنی بر شواهد علمی هستند.
باورهای غلط عصبشناختی دربارهی مغز و یادگیری: واقعیات / افسانهها
علوم اعصاب و روانشناسی شناختی در سالهای اخیر توجه زیادی را در دنیای آموزش به خود جلب کرده است؛ به طوری که بازار محصولات آموزشی پر است از ادعای ارائهی محصولاتی مبتنی بر دانش مغز. با این حال، وقتی این ادعاها را زیر ذرهبین میگذاریم، خیلی از آنها زیر سوال میروند. کورت فیشر، رئیس و مؤسس انجمن بینالمللی ذهن، مغز و آموزش، در برابر زیاد شدن محصولات «یادگیری مبتنی بر مغز» در بازار هشدار میدهد و تاکید میکند که باید به دنبال شیوههای آموزشی باشیم که بیشتر مبتنی بر شواهد علمی هستند.
یکی از افسانهها یا باورهای غلط رایج که فیشر به آن اشاره میکند، ماهیت ایستا بودن مغز است. مفهوم نوروپلاستیسیته یا انعطافپذیری عصبی این باور را نقض میکند. گزارههایی که به هر شکل ادعا میکنند ساختار مغز ثابت است، مثلاً باور به غالب بودن نیمکرهی راست یا چپ در انسانها، یا این تصور که ما تنها از 10% مغزمان استفاده میکنیم، به این دلیل زیر سوال میروند. نوروپلاستیسیته به ما میگوید که مغز میتواند در طول زندگی، تغییر کند و خود را با تغییرات وفق دهد. تصوراتی که مغز را ثابت میدانند، سادهانگارانهاند و پیچیدگی و پویایی عملکرد مغز را نادیده میگیرند.
افسانهی سبکهای یادگیری
مفهوم سبکهای یادگیری، اگرچه در بین اهالی آموزش به طور گستردهای پذیرفته شده، از پشتوانهی تجربی کافی برخوردار نیست. تحقیقات نتوانستهاند نشان بدهند که همسو کردن راهکارهای آموزشی با سبک یادگیری هر دانشآموز، مزایای قابلتوجهی بر روی میزان و کیفیت یادگیری او داشته است. در عوض، شواهد نشان میدهد که ارائهی اطلاعات در قالبهای متنوع برای همهی دانشآموزان، ما را به نتایج بهتری در آموزش میرساند. معلمان میتوانند با گنجاندن روشها و فعالیتهای متنوع در کلاس درس، هم به درک عمیقتر مطالب توسط دانشآموزان و هم به حفظ مطالب در حافظهی آنان کمک کنند.
باورهای غلط دربارهی مغز و یادگیری چه خطری برای آموزش دارند؟
باورهای غلط عصبشناختی، که معمولاً در بازار آموزش و بر مبنای منافع تجاری مشخص بر سر زبانها میافتند، چالشهای مهمی برای آموزش ایجاد میکنند. این باورها، علاوه بر هزینههای مالی و زمانی که برای مخاطب به وجود میآورند، توجه ما را نیز از یافتههای مبتنی بر شواهد علمی و کاربرد آنها در حوزهی آموزش منحرف میکنند. یکی از وظایف معلمان این است که سواد انتقادی خود را در برابر اطلاعات گستردهی مربوط به علوم شناختی، مغز و یادگیری گسترش دهند تا بتوانند باورهای غلط و افسانههای عصبشناختی را از واقعیات تفکیک کنند و برای ارتقای یادگیری دانشآموزان، تصمیمات آگاهانه بگیرند.
نتیجهگیری
مقابله با افسانهها یا باورهای غلط عصبشناختی رایج درباره مغز و یادگیری برای بهبود عملکرد ما در آموزش و تعیین شیوههای تدریس مؤثر ضروری است. معلمان میتوانند با استفاده از تحقیقات مبتنی بر شواهد علمی در استراتژیهای آموزشی خود، به نتایج بهتر آموزشی برسند و دانشآموزان را برای پیشرفت در کلاس درس و فراتر از آن، توانمند سازند.
بیایید چندتا از نکات کلیدی را دوباره مرور کنیم:
- مغز پویا و دائماً در حال تغییر است: برخلاف باورهای رایج، مغز ما یک ارگان ثابت نیست. نوروپلاستیسیته یا انعطافپذیری عصبی به ما امکان می دهد در طول زندگی خود یاد بگیریم، سازگار شویم و رشد کنیم.
- هیچ سبک یادگیری واحدی وجود ندارد: نمیتوان برای هر فرد، تنها یک سبک یادگیری تعیین کرد و همهی مطالب مختلف را به یک شیوهی ثابت به آن فرد ارائه کرد. معلمان باید از روش های تدریس متنوعی استفاده کنند تا به نیازهای همهی دانش آموزان پاسخ دهند و در عین حال، دانشآموزان را با طیف متنوعی از منابع و روشها روبهرو کنند.
- ما تنها از 10% مغز خود استفاده نمی کنیم: این یک افسانه رایج است که هیچ پایهی علمی ندارد. ما در واقع از کل مغز خود استفاده میکنیم.
- با ادعاهای مبتنی بر علوم اعصاب و دانش مغز، با احتیاط برخورد کنید: بسیاری از محصولات و برنامههای آموزشی ادعا میکنند که مبتنی بر دانش مغز و یادگیری هستند، اما همهی این ادعاها معتبر نیستند. قبل از استفاده از هر منبع در کلاس درس، خودتان دربارهاش تحقیق کنید.
منابع:
دیدگاهتان را بنویسید